تسبیح سکوت…

1 دیدگاه

شمشیر برهنه بر فراز شیر خدا دیدن و سکوت؟! فاطمه زنده باشد،کسی مقابل او چنین جسارتی به امام زمانش کند؟!

فریاد زدم:”اگر دست از سر علی برندارید،موی سرم را پریشان می کنم،گریبان چاک می زنم،کنار قبر پدرم می روم و …” دست حسنین را گرفتم و به سمت قبر پدرم روان شدم.سلمان شتابان از پی من آمد که:”ای دختر پیامبر خواهش می کنم به خانه برگرد و در حق مردم نادان نفرین نکن”گفتم:”سلمان ! آنها قصد جان علی را دارند و من در شهادت علی طاقت صبر ندارم.صبرم تمام شده مرا به حال خود بگذار تا کنار قبر پدرم بروم و به درگاه خدا ناله سر دهم…”

سلمان که مرا مصمم در نفرین دید گفت”علی مرا فرستاده و خواسته به خانه برگردید و نفرین نکنید” مرا که می شناسی.چه می توانستم انجام دهم مقابل امر تو تا اینکه بگویم”حالا که شوهرم و امام زمانم فرمان داده به خانه می روم و صبر می کنم ولی وای بر آنان سلمان.به خدا از در مسجد بیرون نمی روم تا پسر عموی خود را آزاد شده ببینم”

لحظه ای نگذشت که در میان سکوت و اندوه من،دست از تو کشیدند و تو تنهای همیشه،مظلومانه از مسجد بیرون آمدی،تو را نگاه کردم،خلاصه ای از تمام غربت انبیا در تاریخ زمین،سمبل مظلومیت حق،تو سر تا پا استقامت بودی و دستان من پر از استجابت.می توانستم،به خودت قسم می توانستم.فقط کافی بود لب باز کنم تا فریاد آهم به آسمان برسد.آن وقت دیگر مدینه ای که هیچ،زمین و زمانی باقی نمی ماند تا تو پس از من بلاکش آن باشی.هستی را خدا طفیل وجود ما قرار داده بود.همه چیز به بهانه خلقت ما خلق شد.چرا باور نمی کنند علی جان ،چرا مردم درک نمی کنند؟!چرا نمی فهمند فدک یک بهانه بود که نشان دهم تا هستم نمی گذارم حقی از شیعیان ما و اولاد با برکت ما غصب شود.حتی اگر در این راه جان ببازم.

در همین رابطه :   سال نو مبارك!

اما علی جان آن روز از مسجد مدینه سالم بیرون آمدی،شاید چون از نفرین من ترسیدند.اما دیشب چه؟ دیشب فاطمه نبود که تهدید کند اما قطامی بود که تشویق کند تا تو را با چنین وضعی از مسجد کوفه بیرون آورند.خدای من ، آیا دوباره گریبان چاک زنم و مظلومیتش را … نه یا علی ! با تو سخنی دارم.با تو که تنها کسی هستی که زبانم را می فهمی.همسر من،همسفرمن،هم سر من ! هر کسی با تو حرفی می زند،از اشتیاق بهشت به آمدن تو می گوید که بهشت پیش از تولدت برای آمدنت بیقرار بود.ولی چیزی می خواهم بگویم که هیچ کس نگفته است.علی جان به خدا سوگند زمین لیاقت ندارد تو در آن بمانی.هر چیزی ظرفیتی دارد و دنیا گنجایش ما را ندارد.بیا ، بیا که طاقت ندارم بعد از این؛از این بالا ،مظلومیت فرزندانم را نظاره گر باشم.بیا با هم امتداد خیانت این مردم را و مظلومیت فرزندانمان را تماشا کنیم و بگرییم.تو مرثیه بخوانی،ملائک شینه زنند و من بگریم.

منتظرت هستم.می شنوی؟ آرام باش نکند حسینم دعوت مرا بشنود و …

برخیز و دنیا را به مردم دنیا بسپار و خود را به آسمان ،که زمین لیاقت تو را ندارد یا علی

 

برگفته از کتاب یک پلک تحیر

دسته بندی : گوناگون

یک نظر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *